جمعه ۱۹ اردیبهشت ۰۴ | ۱۲:۵۲ ۱ بازديد
من خواهم رفت – فکر میکنم میتوانم تحملش کنم. اما اوه، جیم، من هرگز واقعاً کسی را جز تو دوست نداشتم، و هرگز هم نخواهم داشت.» او گفت: «من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد. و هر آنچه نیاز داشته باشی به تو میدهم، مری، لازم نیست نگران پول باشی.» اما دختر به سختی حرف او را میشنید؛ او به پول فکر نمیکرد. بالاخره پرسید: «و کجا خواهی رفت؟» «نمیدانم. خانهای ندارم. کجا باید بروم؟ فکر میکنم به جایی که از آن آمدهام برمیگردم – به آلبانی.» رابرت ون رنسلیر به او نگاه کرد؛ نام آلبانی ناگهان خاطرهای را برایش زنده کرد. «خب، من اعلام میکنم.»[۱۰۴]گفت: «به من نگفتی اهل آلبانی هستی.» لحظهای مکث کرد و سپس ادامه آرایشگاه شهرک داد: «شاید، شاید، آنجا دختری را بشناسی – اما من اسمش را نمیدانم.» و با خندهای کوتاه اضافه کرد. دیگری در پاسخ به لبخندش گفت: «پس متاسفم که نمیتوانستم به تو بگویم.
اما من افراد بسیار کمی را در آنجا میشناختم. من اصلاً هیچکس را نمیشناختم تا اینکه مادرم چند سال پیش از دنیا رفت.» دیگری پرسید: «رفت؟» «فکر کردم گفتی مرده.» دختر گفت: «حتماً مرده، چون خیلی مریض بود. اما نمیدانم چه بلایی سرش آمد – دیگر هرگز برنگشت.» مرد با تعجب به او خیره شده بود. دوباره تکرار کرد: «دیگر برنگشتی؟» و سپس اضافه کرد: «اسم مادرت چه بود؟» «هلن.» گفت؛ و او به عقب خم شد. دختر با صدای لرزان ادامه داد: «آه، چه چیز وحشتناکی بود.
بیچاره مادر عزیزم، چقدر سخت تلاش کرد تا از من مراقبت کند – و چقدر خوب بود! او[۱۰۵]جیم، خودش را تا سر حد مرگ خسته کرد، حقیقت همین سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد.» «مشکلش چی بود؟» دختر گفت: «او سل داشت.» و دید که مرد از جا پرید. پرسید: «چی شده؟» «هیچی،» گفت، «یعنی – این آرایشگاه سهروردی فقط یک تصادف عجیب سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد؛ اما اسم پدرت چه بود؟» دختر گفت: «من هیچوقت چیزی در مورد پدرم نمیدانستم.
مادرم هم هیچوقت به من نگفت؛ اما من همیشه شک داشتم که پدرم با او ازدواج نکرده باشد – یعنی -» او دوباره مکث کرد، زیرا رفتار او عجیب بود؛ با این حال، ادامه داد. «فکر میکنم او ثروتمند و بسیار خوشقیافه و خوب بود. او یک گردنبند با عکس او به من داد که گفت فقط او کلید باز کردن آن را دارد؛ گردنبندی را که او به او داده بود، گم کرده بود.» و دوباره ایستاد؛ رنگپریدگیِ خاکستری و وحشتناکی بر چهرهی رابرت ون رنسلیر سایه افکنده بود؛ او به او نزدیک شد، چشمانش، تمام صورتش، از وحشت بزرگ شده آرایشگاه ونک بودند. دستش مانند … میلرزید.[۱۰۶]برگ پاییزی را به سمت او دراز کرد. نفس نفس زنان گفت: «یک گردنبند! یک گردنبند! خدای من! گرفتیش؟» دختر با حیرت فریاد زد: «بله.» و به سمت میز تحریر رفت.
در حالی که دختر به سمتش میدوید، میز تحریر را به سمت او گرفت. دختر نگاهی به میز انداخت و مثل کسی که با چاقو به قلبش زده باشند، تلوتلو خورد و عقب رفت. فریادی وحشیانه و وحشتناک سر آرایشگاه شریعتی داد و دستانش را به سرش گرفت و تلوتلو خورد و نزدیک بود بیفتد. اما مری با وحشت به سمت او پرید. فریاد زد: «جیم! جیم! چی شده؟» میخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد او را بگیرد، اما او از لمس او، مثل یک حیوان وحشی، جا خورد.
فریاد زد: «نه! نه!» و با چشمانی وحشتزده در گوشهای چمباتمه زد. «نه! برگرد!» دختر فریاد زد: «اما، جیم، چی شده؟ موضوع چیه؟» مرد روی زانوهایش افتاده بود و به شدت میلرزید. نفس نفس میزد: «خدای من!» «خدای من!» مری دوباره به سمت او پرید و او را در آغوش گرفت. فریاد زد: «جیم! جیم!»[۱۰۷]با حالتی عصبی گفت: «باید بهم آرایشگاه جردن بگی چی شده—باید—باید! میدونی پدرم کی بود؟» «بله،» او نفس زنان و در حالی که به خود میپیچید، گفت، «میدانم – میدانم!» «و او که بود؟ که بود؟ بگو!» نفسش بند آمد و دوباره نفسش بند آمد؛ اما نتوانست کلمات را بگوید.
همین که گرمای نفس او و فشار آغوشش را دور خود حس کرد، لرزهای ناگهانی در وجودش افتاد و او را با نیرویی که تلوتلوخوران روی زمین افتاد، به بیرون پرتاب کرد. سپس تلوتلوخوران از جایش بلند شد و با نالهای به سمت در دوید. نگاهی گذرا به صورت دختر انداخت و سپس دیوانهوار از پلهها پایین دوید. بیرون، تاکسیاش منتظر بود. او آن را ندید و راه افتاد؛ اما راننده فریادی زد و این باعث شد لحظهای به خودش بیاید. سوار شد. نفس زنان گفت: «رانندگی کن! رانندگی کن!» مرد پرسید: «کجا؟» «هر جایی،» او فریاد زد. «رانندگی کن!» و بنابراین آنها به سمت پایین چرخیدند و دور شدند[۱۰۸]خیابان، ون رنسلیر در گوشهای چمباتمه زده بود، به خود میپیچید و دستانش را به هم میفشرد.
هر چند ثانیه یک بار فکری مثل تشنج به سراغش میآمد و باعث میشد فریاد بزند. دیگر نتوانست تحمل کند؛ با فریاد از راننده خوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد توقف کند، و بعد پیاده شد و مقداری پول برایش پرت کرد. آنها در قسمت خلوتی از پارک بودند، و او برگشت و به تاریکی گریخت. [۱۰۹] بیست و نهم و در این میان، مری در سکوت هولناک اتاق تنها مانده بود، در گوشهای مانند حیوانی شکار شده چمباتمه زده بود. صورتش رنگ پریده و چشمانش گشاد شده بود؛ گردنبند را در دستان لرزانش گرفته بود.
اما من افراد بسیار کمی را در آنجا میشناختم. من اصلاً هیچکس را نمیشناختم تا اینکه مادرم چند سال پیش از دنیا رفت.» دیگری پرسید: «رفت؟» «فکر کردم گفتی مرده.» دختر گفت: «حتماً مرده، چون خیلی مریض بود. اما نمیدانم چه بلایی سرش آمد – دیگر هرگز برنگشت.» مرد با تعجب به او خیره شده بود. دوباره تکرار کرد: «دیگر برنگشتی؟» و سپس اضافه کرد: «اسم مادرت چه بود؟» «هلن.» گفت؛ و او به عقب خم شد. دختر با صدای لرزان ادامه داد: «آه، چه چیز وحشتناکی بود.
بیچاره مادر عزیزم، چقدر سخت تلاش کرد تا از من مراقبت کند – و چقدر خوب بود! او[۱۰۵]جیم، خودش را تا سر حد مرگ خسته کرد، حقیقت همین سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد.» «مشکلش چی بود؟» دختر گفت: «او سل داشت.» و دید که مرد از جا پرید. پرسید: «چی شده؟» «هیچی،» گفت، «یعنی – این آرایشگاه سهروردی فقط یک تصادف عجیب سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد؛ اما اسم پدرت چه بود؟» دختر گفت: «من هیچوقت چیزی در مورد پدرم نمیدانستم.
مادرم هم هیچوقت به من نگفت؛ اما من همیشه شک داشتم که پدرم با او ازدواج نکرده باشد – یعنی -» او دوباره مکث کرد، زیرا رفتار او عجیب بود؛ با این حال، ادامه داد. «فکر میکنم او ثروتمند و بسیار خوشقیافه و خوب بود. او یک گردنبند با عکس او به من داد که گفت فقط او کلید باز کردن آن را دارد؛ گردنبندی را که او به او داده بود، گم کرده بود.» و دوباره ایستاد؛ رنگپریدگیِ خاکستری و وحشتناکی بر چهرهی رابرت ون رنسلیر سایه افکنده بود؛ او به او نزدیک شد، چشمانش، تمام صورتش، از وحشت بزرگ شده آرایشگاه ونک بودند. دستش مانند … میلرزید.[۱۰۶]برگ پاییزی را به سمت او دراز کرد. نفس نفس زنان گفت: «یک گردنبند! یک گردنبند! خدای من! گرفتیش؟» دختر با حیرت فریاد زد: «بله.» و به سمت میز تحریر رفت.
در حالی که دختر به سمتش میدوید، میز تحریر را به سمت او گرفت. دختر نگاهی به میز انداخت و مثل کسی که با چاقو به قلبش زده باشند، تلوتلو خورد و عقب رفت. فریادی وحشیانه و وحشتناک سر آرایشگاه شریعتی داد و دستانش را به سرش گرفت و تلوتلو خورد و نزدیک بود بیفتد. اما مری با وحشت به سمت او پرید. فریاد زد: «جیم! جیم! چی شده؟» میخوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد او را بگیرد، اما او از لمس او، مثل یک حیوان وحشی، جا خورد.
فریاد زد: «نه! نه!» و با چشمانی وحشتزده در گوشهای چمباتمه زد. «نه! برگرد!» دختر فریاد زد: «اما، جیم، چی شده؟ موضوع چیه؟» مرد روی زانوهایش افتاده بود و به شدت میلرزید. نفس نفس میزد: «خدای من!» «خدای من!» مری دوباره به سمت او پرید و او را در آغوش گرفت. فریاد زد: «جیم! جیم!»[۱۰۷]با حالتی عصبی گفت: «باید بهم آرایشگاه جردن بگی چی شده—باید—باید! میدونی پدرم کی بود؟» «بله،» او نفس زنان و در حالی که به خود میپیچید، گفت، «میدانم – میدانم!» «و او که بود؟ که بود؟ بگو!» نفسش بند آمد و دوباره نفسش بند آمد؛ اما نتوانست کلمات را بگوید.
همین که گرمای نفس او و فشار آغوشش را دور خود حس کرد، لرزهای ناگهانی در وجودش افتاد و او را با نیرویی که تلوتلوخوران روی زمین افتاد، به بیرون پرتاب کرد. سپس تلوتلوخوران از جایش بلند شد و با نالهای به سمت در دوید. نگاهی گذرا به صورت دختر انداخت و سپس دیوانهوار از پلهها پایین دوید. بیرون، تاکسیاش منتظر بود. او آن را ندید و راه افتاد؛ اما راننده فریادی زد و این باعث شد لحظهای به خودش بیاید. سوار شد. نفس زنان گفت: «رانندگی کن! رانندگی کن!» مرد پرسید: «کجا؟» «هر جایی،» او فریاد زد. «رانندگی کن!» و بنابراین آنها به سمت پایین چرخیدند و دور شدند[۱۰۸]خیابان، ون رنسلیر در گوشهای چمباتمه زده بود، به خود میپیچید و دستانش را به هم میفشرد.
هر چند ثانیه یک بار فکری مثل تشنج به سراغش میآمد و باعث میشد فریاد بزند. دیگر نتوانست تحمل کند؛ با فریاد از راننده خوسالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد توقف کند، و بعد پیاده شد و مقداری پول برایش پرت کرد. آنها در قسمت خلوتی از پارک بودند، و او برگشت و به تاریکی گریخت. [۱۰۹] بیست و نهم و در این میان، مری در سکوت هولناک اتاق تنها مانده بود، در گوشهای مانند حیوانی شکار شده چمباتمه زده بود. صورتش رنگ پریده و چشمانش گشاد شده بود؛ گردنبند را در دستان لرزانش گرفته بود.