در تهرانپارس

۲ بازديد
یکی از این پیشاهنگان (که ظاهراً آنقدر جوان بود که با نام مسیحی‌اش خطاب می‌شد، چون او را ند صدا می‌زدند) روی یک جعبه‌ی مواد غذایی قدیمی نشسته بود و اتفاقات روز را تعریف می‌کرد، در حالی که دیگران دور و برش ولو شده بودند و گوش می‌دادند. گهگاه، پیشاهنگ همکارش (که او را «اول ایمنی» صدا می‌زدند) چند کلمه‌ای هم می‌گفت. «خب، اولین کاری که وقتی به ساحل رسیدیم کردیم این بود که…» یکی از پیشاهنگان پرسید: «از قایق پیاده شوید؟» مطمئناً در این لباس، محدودیت زیادی بین پیشاهنگان زنانه شیک و سرپیشاهنگان وجود نداشت. «ما به شهر رفتیم و هیئت مدیره مدرسه را دیدیم؛ حداقل آقای کرام را دیدیم.

دوست داریم همین جا در جزیره بخوابیم و طبیعت را مطالعه کنیم. او گفت: «برو آنجا.» بنابراین تا یک ماه مدرسه‌ای وجود ندارد (زمزمه‌های ناامیدی) و ما باید پول بدهیم و مواد غذایی بیشتری تهیه کنیم. «ما با پدر و مادرت به توافق رسیدیم و بیشتر آنها خوشحالند که از شر تو خلاص شوند. نظرت چیست، اولویت با ایمنی؟ خواهر کوربی مهمانی گرفته و امیدوار سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد که او نیاید. حالا ببینیم؛ اوه بله، مقداری وسایل ماهیگیری خریدیم.» «بعد کمی بنزین زدیم و بعد از جام به سمت بریج‌بورو راه افتادیم. مثل سر توماس لیپتون دنبال آن جام رفتیم. جواهرفروش حکاکی را تمام نکرده بود، برای همین سر یک نمایش فیلم رفتیم و مردی را دیدیم در تهرانپارس که کلی تپانچه داشت.

چند تپانچه آنجا بود، کمک‌های اولیه؟ وقتی برگشتیم توی دستگاه شمردیمشان، هفتاد تا شد. چیزهای دیوانه‌وار. از این جور چیزها که بچه‌ها گولشان را می‌خورند. خب، بعد از اینکه تیراندازی با تپانچه تمام شد، جام را گرفتیم و برگشتیم و حالا اینجاییم. سوالی دارید؟» «بیایید جام را ببینیم.» ما آن را در دستگاه گذاشتیم. صبح آن را برمی‌داریم. حالا شما پیشاهنگان، اینجا را ببینید. می‌خواهم تک تک شما برای آن جام تلاش کنید. شش نفر از شما باید بیدار شوید. چند نفر اینجا مرده اند؛ هری، بهترین تیرانداز – بله تو – من مستقیماً به تو نگاه می‌کنم – می‌خواهم همه این حرف‌ها در مورد کشتن حیوانات را تمام کنی و مشغول شوی و بهترین شیرین کاری پیشاهنگی فصل را انجام آرایشگاه زنانه دهی و آن جام را ببری. فهمیدی؟ داشتم در راه خانه به سیفتی فرست می‌گفتم که یک یارو با دزدکی دنبال یک حیوان رفتن و با دوربین به او شلیک کردن.

بیشتر از این که با یک تفنگ بادی قدیمی که تبلیغش را در مجله بویز لایف دیده، ور برود، خوش می‌گذرد . ​​همین! دارم رک و رسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد با تو صحبت می‌کنم. «حالا اینجا یک فنجان در طرشت نقره‌ای هست و خیلی پف کرده به نظر می‌رسد، اسم گشتی‌های ما روی آن حک شده و ما تا بریج‌بورو رانندگی کردیم تا آن را برداریم. 

پرسید: «این چیست، پرسشنامه؟» «بیایید بدترین‌ها را بشنویم.» «به آرامی بشکنش.» «ما فکر کردیم واگن قراضه جدید شما خراب شده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» «هیچی در مورد واگن قراضه جدیدش نگو وگرنه هیچ‌وقت به ما چیزی نمی‌گه.» «بچه رو خوابوندی؟» «بله و او را در خانه حبس کرد.» «چی باعث شد انقدر دیر کنی؟» «ما با یه راهزن بزرگراه هاروینگ قاطی شدیم.» «او کیست؟» «او یک تبهکار سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» «کدام؟» «یک نمایش سینمایی.» «این زنانه طرشت چیز خوبیه که دو تا از سرگروهبان‌ها برن و ببینن.

دو تا از سربازهات ازت خجالت می‌کشن.» «اگر دو سرباز ما ساکت نشوند…» «ما ساکت می‌شویم — یالا، کاملاً !» سکوت خوشایندی برقرار شد. یکی از سرپرستان پیشاهنگی گفت: «امروز برای شما بچه‌ها کلی زحمت کشیدیم. جام را گرفتیم اما مجبور شدیم چند ساعت برایش صبر کنیم. مغازه‌دارهای کلان‌شهر بزرگ بریج‌بورو آنقدر کند هستند که اگر یک لاک‌پشت آنجا با سرعت غیرمجاز براند، دستگیر می‌شود.

نیک، آتش را روشن کن، سردمان سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد و من همه ماجراهایمان را برایت تعریف می‌کنم. حسابی کیف کردیم، نه؟» پیشاهنگی که او نیک صدایش می‌کرد، در حالی که دیگران هیزم تازه می‌آوردند، از شعله‌های رو به افول آتش بالا می‌رفت و خیلی زود آتش اردوگاه با غرش، گرم‌ترین و صمیمانه‌ترین خوشامدگویی را به سردسته‌های خسته‌ی پیشاهنگان به خانه نشان می‌داد. 

زنانه مرزداران

۳ بازديد
قبل از اینکه بتواند شروع کند، شارپ او را به جلو هدایت کرد و پیروزمندانه افزود: «و آن دانشجوی دانشکده افسری به او کمک کرد، آقا. اسم او آقای فارادی سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد و او هم به اندازه آن یکی گناهکار سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» گوینده نگاهی به جادسون گرین و کریس اسپندلی انداخت، انگار در خیابان فرشته که دنبال تایید حرفش بود.

نفرت آنها از کلیف برای دانشجویان دانشکده افسری نیروی دریایی دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد انی قدیمی بود. او از پیش‌بینی‌هایش ناامید نشد. گرین با صدایی رسا گفت: «درسته.» اسپندلی با صدای بلند گفت: «مطمئناً.» افسر اجرایی با تعجب فریاد زد: «منظورتان این سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد که آنها واقعاً در ستارخان حالی که شما مسئول آنها بودید به شما حمله کردند؟» [صفحه ۵۰] سرجوخه شارپ با خوشرویی پاسخ داد: «بله، قربان. و کاملاً بی‌دلیل بود.

آنها دانش‌آموزان دردسرسازی هستند، قربان. این اولین باری نیست که آنها قوانین را زیر پا می‌گذارند.» «و این اولین باری نیست که عمداً دروغ می‌گویی، سرجوخه شارپ!» این کلمات مانند شلاق از لب‌های کلیف بیرون آمدند. او قدمی به جلو برداشت و مستقیماً روبروی افسر جوان غیرمسئول قرار گرفت. چهره‌اش آرام بود، اما لبخندی عجیب و بی‌رمق در گوشه‌های لبش نقش بسته بود. لبخندی که دوستان صمیمی‌اش آن را نشانه‌ای از احساسات قوی می‌دانستند. افسر اجرایی فریاد زد: «این چیه، قربان؟ چطور جرأت می‌کنید به یک افسر مافوق دروغ بگویید؟ ستوان ارشد، او را دستگیر کنید و به کاپیتان اطلاع دهید!» [صفحه ۵۱] فصل پنجم پرستار بچه پیام در جمالزاده شمالی می‌فرستد. همین که افسر عرشه برای اطاعت از فرمان پیش رفت، فریادی از بالای سر آمد.

همه نگاه‌ها به آن سمت چرخید. در آن هیجان، دایه موقتاً فراموش شده بود. پسرک از طناب‌های چوبی به سمت جلوی عرشه دوید، اما بعد دید که دوستش در دردسر افتاده سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، از وسط عرشه پایین آمد. آنجا مکثی کرد و وقتی دستور دستگیری کلیف صادر شد، از شدت تعجب فریادی کشید. افسر اجرایی عصبانی بود.

او دسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ان سرجوخه در خیابان جردن را باور کرده بود، و تصور چنین نقض فاحش انضباطی برای خلق و خوی او بیش از حد بود. «بیا پایین، آقا!» او غرید و دوربینش را به سمت پرستار بچه بیچاره تکان داد. «فوراً بیا پایین وگرنه اوضاع برات بدتر می‌شه.» یک دانشجوی ممتاز به نام بلیکلی، کاپیتان تیم فوتبال آکادمی، بی‌اختیار به داخل پرید.

با این تصور که تعقیب فراری خوسالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ه‌ی ستوان واتسون سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد ، در حال تقلب بودند. صدای خشن دومی و حرکت بلیکلی آخرین ضربه را به او وارد کرد و دایه با ناامیدی دوباره به بالا فرار کرد. طناب زیر پاهای شتابان او تاب می‌خورد و چندین بار نزدیک بود که به طرز خطرناکی زنانه مرزداران سقوط کند. اما ترس به او اعتماد به نفس داد و او بدون هیچ حادثه‌ای به بالای صخره رسید. ستوان واتسون با شگفتی و خشمی آمیخته به هم، پیشرفت او را تماشا می‌کرد.

در تمام تجربه‌اش، هرگز ندیده بود که یک دانشجوی افسری برای فرار از مجازات، به هوا بدود. زیر لب غرغر کرد: «این پسر دیوانه سالن زیبایی در تهران , سعادت آباد , اقدسیه , پونک , ونک , آرایشگاه در یوسف آباد , ولنجک , تجریش , تهرانسر , سالن آرایش در تهرانپارس , زعفرانیه , صادقیه , مرزداران , نیاوران , سالن زیبایی در سعادت آباد .» افسر عرشه پرسید: «آقا، چند نفر را دنبالش بفرستیم؟» پیش از آنکه پاسخی داده شود، فرمانده مونونگهلا که در کابین خود بود، مجذوب هیاهو شد و به جلو گام برداشت.

بهترین در تهران

۴ بازديد
با لحنی شوخ‌طبعانه گفت: «تا حالا مغز فروختین؟» با نگاه معصوم و کودکانه‌اش پاسخ داد: «امروز نه.» «خب، من هم هیچ بند شلواری نفروختم. هیچ بند شلواری برای بند شلوارهای ارزان قیمت وجود ندارد . ها ها ها!» جوزی با لحنی کنایه‌آمیز گفت: «به نظر نمی‌رسد که خیلی نگرانت کرده باشد.» شانه ای بالا انداخت. «خب، فردا صبح با قطار ساعت ۵:۳۰ به سمت شرق حرکت می‌کنم، بنابراین اگر دیگر شما را ندیدم، امیدوارم مغزها جایی برای فروش پیدا کنند.» «ممنون.» او خوشحال از اینکه از دست مرد فرار کرده بود، ادامه داد: «او به من گفت که ساعت ۵:۳۰ آنجا را ترک کرده و احتمالاً همین اطلاعات را به بقیه هم می‌دهد، بنابراین نمی‌تواند ارتباطی با سعادت آباد انفجار داشته باشد.

آقای کافمن باهوش! اما نه آنقدر باهوش که بفهمد به پایان دوران حرفه‌ای ننگین خود نزدیک شده سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد.» نقشه‌های جوزی که در آن بعدازظهر به کمال رسیده بودند، از آن به بعد، عمدتاً شامل تعقیب سایه به سایه‌ی ایب کافمن می‌شد. ایب کافمن و کیف مشکی‌اش. چون در این موقع از سال هوا زود تاریک می‌شد و گرگ و میش کوتاه داشت کم‌کم محو می‌شد. بنابراین دختر با عجله به اتاقش رفت و لباس پیاده‌روی خاکستری‌اش را با لباس سعادت تیره‌تری که نامحسوس بود و امکان حرکت آزاد را فراهم می‌کرد، عوض کرد.

سپس تپانچه‌ی کوچک مرواریدنشان – هدیه‌ی پدرش – را در کیف دستی‌اش گذاشت و تصمیم گرفت برای هر شرایط اضطراری آماده باشد. چراغ اتاقش را خاموش کرد و از پنجره به کوچه‌ی پایینی نگاه کرد، جایی که سایه‌ها حالا عمیقاً در حال جمع شدن بودند. او با خودش فکر کرد: «فکر می‌کنم کافمن از پله‌های اضطراری پایین می‌رود و خودش را به کوچه می‌رساند؛ اما در هر صورت، اول باید به اتاقش بیاید و کیف مشکی‌اش را بردارد، و از آن لحظه به بعد دیگر هرگز نباید از او غافل شوم.» ناگهان او متوجه شد که شخصی به آرامی در کوچه‌ای که در غیر این صورت متروک بود، بالا و پایین می‌رود.

از ترس اینکه کارآگاهان دیگری مراقب باشند بهترین در تهران و ممکن سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد نقشه‌هایش را به هم بزنند، چشمانش را تیز کرد تا هویت این شخص را کشف کند. تنها یک نور می‌توانست تاریکی را تسکین دهد و آن هم در انتهای کوچه بود، جایی که جوزی مدتی از آن دوری می‌کرد. اما سرانجام به نقطه‌ای رسید که نور به صورتش خورد و جوزی فوراً تام لینت را شناخت.

و من باید به نحوی با آن پسر تماس بگیرم، قبل از اینکه او با توطئه‌گر اصلی ملاقات کند. کافمن کسی سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آباد که ترجیح می‌دهم او را به زمین بیاورم.» با این فکر، با عجله پایین رفت، جلوی درِ پذیرش از حال رفت و وارد یک کوچه باریک در جنوب هتل شد که به کوچه پشتی منتهی می‌شد.

یک بلوک تجاری بزرگ، که حالا تاریک و متروک در تهران بود، در آن سوی کوچه خودنمایی می‌کرد، جایی که در طول روز واگن‌های حمل بار و آذوقه از آن سالن زیبایی , بهترین رنگ مو و انواع سامبره مو , سالن آرایش مو کراتینه مو , انواع مدل لایت مو و مدل هایلایت مو , آرایشگاه زنانه مو , بهترین سالن زیبایی در تهران , آمبره مو , مدل جدید عروس و بالیاژ مو , سالن زیبایی در سعادت آبادفاده می‌کردند.

وقتی دختر به گوشه کوچه رسید، خود را در سایه‌ای بسیار عمیق یافت؛ بنابراین جرأت کرد سرش را آنقدر جلو بیاورد تا بتواند تام لینت را ببیند. در کمال تعجب، گروهی که تام منتظرش بود، به او پیوسته بودند، زیرا دو شبح تاریک را دید که در کوچه قدم می‌زدند. نمی‌توانست کافمن باشد. در حالی که او مردد بود که آیا جلوتر برود یا موقعیتش را حفظ کند، آن دو تقریباً به خیابان فرشته گوشه‌ی او رسیدند و آنجا – در تاریک‌ترین نقطه‌ای که می‌توانستند پیدا کنند – توقف کردند. تام با لحنی قاطع و سرسخت که از هیجان شدید شده بود.

تراکت

۵ بازديد
هرچند که خودشان آن را قبول نداشتند.» دوشس در مورد آنچه خوانده و شنیده بود، تأمل کرد و از آنجایی که زنی بود که عادت داشت برای خودش قضاوت کند و بر اساس تصمیماتش عمل کند، در ماه اوت ۱۶۷۰ به عضویت کلیسای کاتولیک درآمد و هفت ماه بعد در همان کلیسا درگذشت. پانزده ماه قبل از مرگش، از عوارض بیماری‌هایی رنج می‌برد که مهارت پزشکی آن زمان قادر به مقابله با آنها تراکت نبود و این بیماری‌ها که در مارس ۱۶۷۱ روی هم انباشته شدند، به روزهای عمر او پایان دادند. «اسناد تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنوارت» شرح جالبی از مرگ او ارائه می‌دهند. او با دیدن ساعتی که می‌توانست او را از تمام پیوندهای زمینی جدا کند.

از شوهرش التماس کرد که تا زمانی که زنده تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن او را ترک نکند. او همچنین درخوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن کرد که در صورت آمدن دکتر بلندفورد یا هر یک از اسقف‌های دیگر به ملاقاتش، به آنها بگوید که او به عضویت کلیسای کاتولیک درآمده تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن. اما اگر آنها اصرار به دیدن او داشتند، راضی می‌شد آنها را بپذیرد، مشروط بر اینکه با بحث و جدل او را آزار ندهند. کمی پس از آنکه او این چسبان خوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنه‌ها را ابراز کرد.

اسقف بلندفورد از راه رسید و اجازه ملاقات با او را خوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن. دوک با شنیدن این حرف به اتاق پذیرایی رفت، جایی که اربابش منتظرش بود و پیامی را که دوشس به او داده بود، به او رساند. در آنجا اسقف گفت: «شکی ندارد که او خوب عمل خواهد کرد، زیرا کاملاً متقاعد شده و به هیچ دلیل دنیوی تغییر نکرده تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن.» سپس وارد اتاق شد و پس از «یک نصیحت کوتاه مسیحی متناسب با شرایط او»، آنجا را ترک کرد. اندکی بعد ملکه آمد و کنار زن در حال مرگ کن نشست، زنی که با او گناهان مشترک زیادی را متحمل شده بود.

و بعداً، با پذیرش راهب فرانسیسکن، دوشس «تمام آخرین آیین‌های کلیسای کاتولیک را دریافت کرد و با فداکاری و تسلیم فراوان خود را به او تقدیم نمود.» اگرچه اکنون هیچ رازی در مورد دین و آیینی که او به آن درگذشت، آشکار نشده بود، دوک، از روی احتیاط، همچنان راز پذیرش همان دین را حفظ می‌کرد. او هنوز هم یکشنبه‌ها علناً در مراسم مذهبی با پادشاه شرکت می‌کرد، اما همچنان از مراسم عشای ربانی غایب بود. سرانجام، با نزدیک شدن کریسمس سال ۱۶۷۲، اعلیحضرت از لرد آروندل و سر توماس (که اکنون لرد) کلیفورد بودند، درخوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن کردند که دوک را متقاعد کنند که مراسم عشای ربانی را با خود ببرد، “و او را از تعصبی که در صورت خودداری از انجام این کار برای هر دوی آنها ایجاد می‌شود، آگاه کنند.

زیرا به جهانیان دلایل زیادی برای باور کاتولیک بودن او می‌دهند.” این آقایان صادق در پاسخ به این درخوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن پاسخ دادند که متقاعد کردن دوک به خوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنه‌های اعلیحضرت دشوار خواهد بود. اما حتی اگر موفق شوند، نمی‌توانند جهان را متقاعد کنند که والاحضرت کاتولیک نیست. چارلز با این پاسخ‌ها راضی به نظر می‌رسید. اما دوباره در شب کریسمس از لرد کلیفورد خوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن که به دوک توصیه کند که فردا علناً با مردم صحبت کند.

والاحضرت، که به اندازه پادشاه بی‌وجدان نبود، از اجابت خوتبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کنه‌های او خودداری کرد. عید پاک بعدی نیز او از برقراری ارتباط خودداری کرد. اِوِلین به ما می‌گوید که در این یکشنبه «جمعیتی بسیار شلوغ» در کلیسای سلطنتی جمع شده بودند؛ احتمالاً برای شنیدن فصاحت دکتر اسپارو، اسقف اکستر – احتمالاً برای مشاهده حرکات برادر پادشاه – به آنجا آمده بودند. اِوِلین می‌نویسد: «من منتظر ماندم تا ببینم که آیا طبق رسم، دوک یورک مراسم عشای ربانی را با پادشاه برگزار می‌کند یا خیر؛ اما او این کار را نکرد، در کمال تعجب همه. این دومین سالی بود که او [از دنیا] رفته بود و آن را به تعویق انداخت، و در عرض یک روز از جلسه پارلمان، کسی که اخیراً چنان اقدام شدیدی علیه افزایش پاپ انجام داده بود.

باعث غم و رسوایی بیش از حد برای کل ملت شد، به طوری که وارث آن، و فرزند شهید مذهب پروتستان، مرتد شد. پیامد این چه خواهد بود، فقط خدا می‌داند، و خردمندان از آن می‌ترسند.» برای اینکه ملت دیگر در مورد تغییری که گمان می‌رفت دوک انجام داده تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن، در بلاتکلیفی باقی نماند، لایحه‌ای که معمولاً «قانون آزمایشی» نامیده می‌شود، به ابتکار لرد شافتسبری، هنگام تشکیل مجدد مجلس عوام به آن ارائه شد.

در اصل، این لایحه مقرر می‌کرد که همه افرادی که دارای منصب، یا جایگاه امانت یا منفعت هستند، باید در یک دادگاه عمومی سوگند برتری و وفاداری یاد کنند؛ طبق کلیسای انگلستان در یک کلیسای محلی در روز خداوند، مراسم عشای ربانی را انجام دهند؛ و گواهی دریافت عشای ربانی را که توسط وزرا و متولیان کلیسا مربوطه امضا شده و توسط دو شاهد معتبر با سوگند تأیید شده تبلیغات , پخش تراکت تبلیغاتی در تهران توسط شرکت پخش ماندگار برای توزیع اوراق تبلیغات جهت تراکت پخش کن، ارائه دهند.