چهارشنبه ۰۶ فروردین ۰۴ | ۱۴:۴۹ ۱ بازديد
واقعیت این بود که پشت گروهان نزدیک پادگان سربازان بود و در حالی که سروان در حال گزارش دادن به افسر کوچکتر خود بود، افسر به اتاق یکی از مردان دوید و یک وان آرد (که سربازان دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده می کردند) را گرفت و با محتویات آن سرش را پوشانده بود و قفل های کناری را مانند قبل دست نخورده رها طلسم شدن کرده بود. تقریباً در این زمان، اکسپدیشن به پرتغال به پلیموث راه یافت، و از آنجایی که احتمال گشایش برای ارتش بریتانیا در سکوی زمین وجود داشت، من برای ورود به این منطقه احساس اضطراب کردم.
خط در یک هنگ سبک پیاده نظام به من وعده کمیسیون داده شد که به زودی آن را به دست آوردم. در این زمان پلیموث مملو از افسران پرتغالی بود که با خانواده سلطنتی پرتغال که به دنیای جدید رفته بودند از کشور خود فرار کرده بودند . پرتغال پس از پاکسازی از مهاجمان فرانسوی و اسپانیایی ، انگلیسی ها وارد اسپانیا شدند تا جناح ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم ارتش فرانسه تحت فرماندهی ناپلئون را تهدید کنند، در عمق زمستان، که با کشته شدن سر جان مور به پایان رسید، و کل ارتش انگلیسی دوباره در کورونا سوار شدند. هنگ های مختلف در اسفناک ترین وضعیت در انگلستان فرود آمدند، زیرا طوفان آنها را بر روی آب ها پراکنده کرده بود. ساکنان پلیموث این نیروها را با آغوش باز پذیرفتند و درهای خود را به نفع افسران رنج کشیده پرتاب کردند. آنها به سختترین شکل مراقب تختهای طلسم بخت بیمار خود بودند و به آنها آسایش کامل میدادند.
مانند پیراهن و کفش، و تاج این همه مهمان نوازی بزرگوارانه را به پایان برد، با کمک پول به بسیاری از افسران نقاهت که آنها را قادر ساخت تا به خانه های دوردست خود در انگلستان، ایرلند و اسکاتلند برسند. اما رفتار ارتش (که پرتغال را آزاد کرده بود) در جاهای دیگر چقدر متفاوت بود! یک جوان۳۲ و افسر خوش تیپ با حالتی بد، پا برهنه، پاهایش از سنگریزه رنج می برد، و از تب رنج می برد و خود را به دیوار تکیه می داد، در بندر دیگری فرود آمده بود: سپس در حالی که با حالتی از پا در آمده بود، از چشم رهگذران غافل دعا پدر می شد، تا اینکه ملوانی گفت: «چرا، سرباز، افسر زمین را نگه دار، تو می توانی بازوی من را بگیر، تو بیا. در ماه مارس۹ ۱۸۰۹، من فرماندهی خود را در خط دریافت کردم و به کولچستر رفتم تا به گردان دوم ۴۳ پیاده نظام سبک بپیوندم.
زمانی که یک افسر وارد این سپاه میشد، این رسم ثابت بود که او را با یک جوخه متشکل از دهقانان دم گاوآهن یا سایر نیروهای خام به تمرین بفرستند، و ابتدا چهرهها، راهپیماییها و تحولات شرکتها را یاد بگیرند. پس از تکمیل، افسر کمربندهای ضربدری و کیسه ای به تن کرد،۳۳ و تمرین فایرلاک را یاد گرفت. سپس دوباره با همان راهپیمایی کرد: و هنگامی که تصور شد که همه کامل، با و بدون بازو هستند، آنها شروع به درگیری در پرونده های گسترده کردند و آخر از همه وظایف نگهبان و شلیک گلوله به یک هدف را دعا بخت آموختند. افسر پس از همه اینها، از آجودان دور نبود، تا زمانی که او توانست یک گروهان را از طریق فرمان، که قبلاً در صفوف تمرین کرده بود، در جریان تحولات قرار دهد.
معمولاً شش ماه در تابستان در چهار نوبت در روز (یک ساعت در هر دوره) طول میکشید تا او را در تمام چیزهایی که باید یاد میگرفت کامل کند. این مته هرگز بیش از یک ساعت زیر اسلحه نگه نداشت، زمانی که تا یک دقیقه، کوبنده زمان، طبل خود را که تنها بود، (هنگهای پیادهنظام سبک از بوق دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده میکردند) در سپاه میغلتید. و افراد دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمخدام شده بلافاصله اخراج شدند. افسر منظم هر گروهان با دست خود حالت صبحگاهی روزانه را مشخص کرد. زیردستان جوخه ها را در رژه بازرسی کردند: گروهان سپس تشکیل شد و به کاپیتان سپرده طلسم گشایش شد، که با بقیه افسران، تا زمانی که سربازان زیر اسلحه به کار خود ادامه می دادند، هرگز گروه خود را ترک نکردند تا به دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمراحت بپردازند.
سپاه دو بار در هفته با نظم راهپیمایی سنگین رژه می رفت، و آشفتگی به همان اندازه به خوبی انجام می شد، در سیستمی از سبک و اقتصاد که با خوشحالی در هم آمیخته بودند. ۱ گروهان نارنجک انداز متشکل از بیش از صد نفر بود و فقط شامل یازده مرد به قد ۵ فوت یازده اینچ بود. ۲ قانون نظامی، حقوق، آذوقه، تسلیحات و تجهیزات آنها مانند خط بود. و آنها اغلب سیصد یا چهارصد مایل در یک جارو راهپیمایی می کردند! در تابستان به اردوگاه می رفتند یا وظیفه پادگان را انجام می دادند. و هر گروه یک اسب خفاش دعای محبت با یک زین در اختیار داشت تا کتری های آهنی را حمل کند . ۳ حالا تیپ تفنگ. ۴ سر جان مور به ستوان بوث، تمپل و من از یورک پیشنهاد داد. دو نفر قبلی به پیوستند.
اما از آنجایی که برادرم تصور می کرد من خیلی جوان هستم و از آنجایی که من ارباب خودم نیستم، مجبور شدم تسلیم تصمیم او باشم. ستوان نیز وارد سپاه تفنگ شد و متعاقباً در رودخانه Coa در پرتغال کشته شد. و ستوان. بوث در طوفان باداخوز در اسپانیا کشته شد. ۵ متعاقباً پلیس معرفی شد و سربازی که لباس کوهستانی (تارتان سبز) پوشیده بود، دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسماندارد کوچکی را به همراه داشت. سه هنگ سبک در طول جنگ به هفت گردان افزایش یافت. ۴۳ دو ; ۵۲ دوم ؛ تفنگ سه . ۶ ترافالگار و آسترلیتز. ۷ حالا هوسرها. ۸ برادرم و همان افسر هشت ماه بعد از این ماجرا با هم اختلاف پیدا کردند.
ملاقات کردند؛ و در اولین آتش سوزی برادرم سالن حریف خود را از قسمت بالای ران خود دریافت کرد، اما در نهایت بهبود یافت. ۹ در آن ماه اولین گردان از کولچستر به هارویچ لشکر کشی کرد تا با سپاه ۵۲ و تفنگ به سمت پرتغال به فرماندهی به ارتش اسپانیا پیوست، با داشتن یک راهپیمایی اجباری در نظم خوب، به این امید که افرادی را که در نبرد شرکت می کردند را پیدا کردند. پس از ویمیرا در پرتغال مریض یا مجروح (در گردان جداشدگان) رها شد و در گذرگاه دورو در نزدیکی اوپورتو و تالاورا مشغول به کار بود. چهل و سومین در آن نبرد بیش از صد نفر کشته شدند.
خط در یک هنگ سبک پیاده نظام به من وعده کمیسیون داده شد که به زودی آن را به دست آوردم. در این زمان پلیموث مملو از افسران پرتغالی بود که با خانواده سلطنتی پرتغال که به دنیای جدید رفته بودند از کشور خود فرار کرده بودند . پرتغال پس از پاکسازی از مهاجمان فرانسوی و اسپانیایی ، انگلیسی ها وارد اسپانیا شدند تا جناح ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم ارتش فرانسه تحت فرماندهی ناپلئون را تهدید کنند، در عمق زمستان، که با کشته شدن سر جان مور به پایان رسید، و کل ارتش انگلیسی دوباره در کورونا سوار شدند. هنگ های مختلف در اسفناک ترین وضعیت در انگلستان فرود آمدند، زیرا طوفان آنها را بر روی آب ها پراکنده کرده بود. ساکنان پلیموث این نیروها را با آغوش باز پذیرفتند و درهای خود را به نفع افسران رنج کشیده پرتاب کردند. آنها به سختترین شکل مراقب تختهای طلسم بخت بیمار خود بودند و به آنها آسایش کامل میدادند.
مانند پیراهن و کفش، و تاج این همه مهمان نوازی بزرگوارانه را به پایان برد، با کمک پول به بسیاری از افسران نقاهت که آنها را قادر ساخت تا به خانه های دوردست خود در انگلستان، ایرلند و اسکاتلند برسند. اما رفتار ارتش (که پرتغال را آزاد کرده بود) در جاهای دیگر چقدر متفاوت بود! یک جوان۳۲ و افسر خوش تیپ با حالتی بد، پا برهنه، پاهایش از سنگریزه رنج می برد، و از تب رنج می برد و خود را به دیوار تکیه می داد، در بندر دیگری فرود آمده بود: سپس در حالی که با حالتی از پا در آمده بود، از چشم رهگذران غافل دعا پدر می شد، تا اینکه ملوانی گفت: «چرا، سرباز، افسر زمین را نگه دار، تو می توانی بازوی من را بگیر، تو بیا. در ماه مارس۹ ۱۸۰۹، من فرماندهی خود را در خط دریافت کردم و به کولچستر رفتم تا به گردان دوم ۴۳ پیاده نظام سبک بپیوندم.
زمانی که یک افسر وارد این سپاه میشد، این رسم ثابت بود که او را با یک جوخه متشکل از دهقانان دم گاوآهن یا سایر نیروهای خام به تمرین بفرستند، و ابتدا چهرهها، راهپیماییها و تحولات شرکتها را یاد بگیرند. پس از تکمیل، افسر کمربندهای ضربدری و کیسه ای به تن کرد،۳۳ و تمرین فایرلاک را یاد گرفت. سپس دوباره با همان راهپیمایی کرد: و هنگامی که تصور شد که همه کامل، با و بدون بازو هستند، آنها شروع به درگیری در پرونده های گسترده کردند و آخر از همه وظایف نگهبان و شلیک گلوله به یک هدف را دعا بخت آموختند. افسر پس از همه اینها، از آجودان دور نبود، تا زمانی که او توانست یک گروهان را از طریق فرمان، که قبلاً در صفوف تمرین کرده بود، در جریان تحولات قرار دهد.
معمولاً شش ماه در تابستان در چهار نوبت در روز (یک ساعت در هر دوره) طول میکشید تا او را در تمام چیزهایی که باید یاد میگرفت کامل کند. این مته هرگز بیش از یک ساعت زیر اسلحه نگه نداشت، زمانی که تا یک دقیقه، کوبنده زمان، طبل خود را که تنها بود، (هنگهای پیادهنظام سبک از بوق دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده میکردند) در سپاه میغلتید. و افراد دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمخدام شده بلافاصله اخراج شدند. افسر منظم هر گروهان با دست خود حالت صبحگاهی روزانه را مشخص کرد. زیردستان جوخه ها را در رژه بازرسی کردند: گروهان سپس تشکیل شد و به کاپیتان سپرده طلسم گشایش شد، که با بقیه افسران، تا زمانی که سربازان زیر اسلحه به کار خود ادامه می دادند، هرگز گروه خود را ترک نکردند تا به دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمراحت بپردازند.
سپاه دو بار در هفته با نظم راهپیمایی سنگین رژه می رفت، و آشفتگی به همان اندازه به خوبی انجام می شد، در سیستمی از سبک و اقتصاد که با خوشحالی در هم آمیخته بودند. ۱ گروهان نارنجک انداز متشکل از بیش از صد نفر بود و فقط شامل یازده مرد به قد ۵ فوت یازده اینچ بود. ۲ قانون نظامی، حقوق، آذوقه، تسلیحات و تجهیزات آنها مانند خط بود. و آنها اغلب سیصد یا چهارصد مایل در یک جارو راهپیمایی می کردند! در تابستان به اردوگاه می رفتند یا وظیفه پادگان را انجام می دادند. و هر گروه یک اسب خفاش دعای محبت با یک زین در اختیار داشت تا کتری های آهنی را حمل کند . ۳ حالا تیپ تفنگ. ۴ سر جان مور به ستوان بوث، تمپل و من از یورک پیشنهاد داد. دو نفر قبلی به پیوستند.
اما از آنجایی که برادرم تصور می کرد من خیلی جوان هستم و از آنجایی که من ارباب خودم نیستم، مجبور شدم تسلیم تصمیم او باشم. ستوان نیز وارد سپاه تفنگ شد و متعاقباً در رودخانه Coa در پرتغال کشته شد. و ستوان. بوث در طوفان باداخوز در اسپانیا کشته شد. ۵ متعاقباً پلیس معرفی شد و سربازی که لباس کوهستانی (تارتان سبز) پوشیده بود، دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسماندارد کوچکی را به همراه داشت. سه هنگ سبک در طول جنگ به هفت گردان افزایش یافت. ۴۳ دو ; ۵۲ دوم ؛ تفنگ سه . ۶ ترافالگار و آسترلیتز. ۷ حالا هوسرها. ۸ برادرم و همان افسر هشت ماه بعد از این ماجرا با هم اختلاف پیدا کردند.
ملاقات کردند؛ و در اولین آتش سوزی برادرم سالن حریف خود را از قسمت بالای ران خود دریافت کرد، اما در نهایت بهبود یافت. ۹ در آن ماه اولین گردان از کولچستر به هارویچ لشکر کشی کرد تا با سپاه ۵۲ و تفنگ به سمت پرتغال به فرماندهی به ارتش اسپانیا پیوست، با داشتن یک راهپیمایی اجباری در نظم خوب، به این امید که افرادی را که در نبرد شرکت می کردند را پیدا کردند. پس از ویمیرا در پرتغال مریض یا مجروح (در گردان جداشدگان) رها شد و در گذرگاه دورو در نزدیکی اوپورتو و تالاورا مشغول به کار بود. چهل و سومین در آن نبرد بیش از صد نفر کشته شدند.